تصنیفی با صدا و آهنگسازی محمد عبدالحسینی
بخت آیینه ندارم كه در او مینگری خاك بازار نیرزم كه بر او میگذری من چنان عاشق رویت كه ز خود بیخبرم تو چنان فتنه خویشی كه ز ما بیخبری به فلك میرود آه سحر از سینه ما تو همی برنكنی دیده ز خواب ...