دزدان گردنه گیری چنان عرصه را بر مردم تنگ كرده اند كه گویی مردم شهر هیچ راه رهایی از ایشان ندارند و حتی داروغه شهر نیز راهی نمی یابد. در این اوضاع آشوب، دزدی كهنه كار به نام «نصیر» راه را بر كاروانی می بندد...
اما «غزال» دختر وزیر از حلقه دزدان می گریزد و «سعید» پسر «نصیر» به تعقیب او می رود. سعید در میان قلمستانی راه را بر غزال می بندد و غزال نیز به امید رهایی، هر چه جواهر و زیورآلات با خود دارد به او ...