روزی روزگاری در شهر « فریاندِروس» مردمی زندگی می كردند كه ثروتشان خواب دیدن بود و پادشاهی داشتند كه به هیچ كس اجازه نمی داد دل مردم را شاد كند تا اینكه روزی...
روزی در شهر خواب زده ی « فریاندِروس» پسری كوچك، زیبا و خوش صدا شروع به آواز خواندن كرد.مردم دلشان شاد شد، اما پادشاه دستور داد تا او را دستگیر كنند و به دریا تبعید كنند...