«محسن» و خواهر 6 ساله اش «آتنه»، در یك تصادف پدر و مادرشان را از دست می دهند. «عمو ماشاالله» آنها را به خانه خود در اردبیل می برد، اما محسن دلش می خواهد با آتنه به خانه ی پدری برگردد و در آنجا زندگی كند. آنها به تهران برمی گردند و....
«محسن» برای رها شدن از اصرارهای «عمو ماشاالله» تصمیم می گیرد برای مدتی همراه دوستش «مهدی» به جبهه برود. او آتنه را به «مرضیه خانم» و «آقا جعفر» كه در همسایگی آنها هستند می سپارد و خود راهی می شود. ...