در بیابان های «ری» پسر جوانی به نام «نصیر»، به سودای تجارت، قدم در راه گذاشته بود، اما همه سرمایهاش را به باد داده و تنها یك خورجین خالی و شتری برایش مانده بود كه در نیمه راه، شتر نیز به دست راهزنی ناجوانمرد، به یغما رفت....
«نصیر» كه سرمایه خود را از دست داده است، پای پیاده راه «ری» در پیش می گیرد، غافل از اینكه شب، كمینگاه هزار خطر است. گرگی در بیابان به او حمله می كند و نصیر از ترس به خاك می افتد، اما «نصرت چوپان» ...