«كاشورا» خیاط فقیری است كه در همسایگی آقای «لِبه» مغازه دارد. آقای لبه كلاهفروش است و ثروت زیادی دارد. در محلهی آنان جسد شش پیرزن كه به قتل رسیدهاند، پیدا شده است و كاشورا فكر میكند آقای لبه قاتل آنهاست.
آقای لبه و كاشورا هر روز غروب برای نوشیدنِ قهوه به «كافه پای» میروند. كاشورا ترس مبهمی از آقای لبه دارد؛ چراكه فكر میكند او قاتل شش مقتول است. روزی در كافه یك تكهكاغذ را روی لبهی شلوار لبه ...