داستان در مورد پسری است كه پس از فوت پدرش برای زندگی به خانه عمه ثروتمند ولی خسیسش میرود، بعد از مدتی دلباخته دختر عمه اش میشود كه با مخالفت عمه از خانه رانده شده و بعد از اتفاقاتی سر از دارالمجانین در می آورد...
آنطور كه جمالزاده در مقدمه كتاب آورده است، توی دكان میرزا محمود كتابفروش نشسته بود كه پیرزنی تعدادی كتاب برای فروش می آورد. شوهر پیرزن به اتهام دزدی از دارالمجانین اخراج شده و از ترس بازخواست متواری ...