«جمشید» پهلوان ایرانی دختر فرمانروای سرزمین «خورشید» را به رویا دید و بدو دل بست، پس عزم كرد كه به سرزمین خورشید برود؛ اما پدرش «تهمورس» از این تصمیم سخت برآشفت و در نهایت گفت كه اگر چنین سفری برای جمشید مقدور است، می تواند بدان پای نهد....
اما «جمشید» در این راه با دشواری هایی روبه رو می شود؛ بعد از سه هزار سال، «اهریمن» از بند آزاد شده و به تحریك دخترش «جُهی» نیرنگی می بافد تا از جهان مادی سر در میآورد و جهی را به سان «پنجه آفتاب» ...