ماجرا از زبان «پتروشو» بیان می شود: «من به قلعه ی «بلوگورسكی» رفتم كه زیر نظر سروان «میرانو» خدمت كنم. بعد از مدتی به ازدواج با «ماریا» دختر سروان علاقهمند شدم....
... از طرف دیگر «پوكاچوف» و جمعی از قزاقها به آنجا حمله كردند. سروان و زنش را كشتند و قلعه را به تصرف درآوردند. زن كشیش ماریا را به خانه ی خود برد تا در امان باشد. من به اورنبورگ نرفتم تا شاید با ...