ماجرا از زبان دكتر واتسون روایت می شود: «من دكتر واتسون هستم. قبلاً در ارتش خدمت می كردم، اما به علت زخمی شدن در یكی از جنگ ها، استعفا كرده و به طور خصوصی به طبابت مشغول شدم...».
«... من همیشه، اوقات فراغتم را با دوستم، كارآگاه شرلوك هولمز، می گذراندم. در كریسمس یكی از سالها برای تبریك سال نو به منزل او رفتم. در اتاق او یك كلاه شاپوی كهنه بود كه آقای پیترسون، دربان هتل، آن ...