«زینال» كه نزد مردم روستا به خاطر مرگ پسرش منفور است، میخواهد به پیشنهاد «طاهر معینالبكاء» در تعزیه به عنوان «شمرخوان» بازی كند؛ اما پرویز، پدرزن زینال، با توسل به حیلههای مختلف مانع كار او می شود و او را آزار میدهد.
بعد از رفتن «اسد» شمرخوان تعزیه روستا، «طاهر» معینالبكاء تعزیه، همه ی تلاش خود را میكند تا به مردم بقبولاند كه زینال میتواند به جای اسد در نقش شمر بازی كند، اما تلاش او بیفایده است؛ چراكه همه ...