آقای جلیلی صاحب یك رستوران پیشرفته در بالای شهر است و یك چرتكه قدیمی ژاپنی با مهرههای سفید براق دارد. او به خاطر باورهای خرافی معتقد است این چرتكه برایش اتفاقهای خوبی رقم می زند....
یكی از كارگران رستوران، براثر سهلانگاری، چرتكه را به همراه كتاب مسخ نوشته كافكا، داخل سطل زباله میاندازد. چرتكه به طرز عجیبی ناپدید میشود، اما كتاب به دست آقای عبادی و پسرش (اردشیر) میافتد كه ...