داستانهای «خیالاتی» و «نخستین اعتراف»
در داستان خیالاتی، ماجرا از زبان دِلینی بیان می شود: «سر راه مدرسه ی ما سربازخانهای وجود داشت كه من هر روز جلوی در پادگان به تماشای آنجا می ایستادم و دیر به مدرسه می رسیدم، اما هیچ گاه دروغ نمیگفتم ...