در روزگاران دور، مردی بود عزیز، خوشدل، نیكخواه و پرهیزگار. هر چه از هنر باید، در وجود او بود و مردمان او را عزیز میداشتند و «بُشرِ پرهیزگار» مینامیدندش؛ چرا كه در دوری از شهوات و دانستن معنای حلال و پرهیزگاری نمونه دوران بود.
از قضا٬ روزی از روزها «بُشرِ پرهیزگار» از كوچهای خلوت عبور میكرد. زنی نیز در حجاب و نقاب از كوچه در حال گذر بود كه ناگهان باد فتنهای آغاز كرد و چادر از سر زن بیفتاد و ابر سیاه از مقابل روی ماه ...