«نبات» دختر «تقی دُرّانی» دلاوری كه زندگیاش از راه زغالفروشی و شكار میگذشت، مورد حمله افراد ناشناسی قرار گرفت. اما اقدام ربایندگان دختر با دفاع مادر و سر رسیدن «نامدار»، پسر شجاع «گنجعلی» و خواستگار نبات، بی نتیجه ماند.
«تقی دُرّانی» برای گزارش این واقعه و نیز تقدیم قوچ كوهی كه شكار كرده بود، رهسپار ارگ حكومتی كرمان شد؛ اما در دیدار با «خدامرادخان زند» به نیّات پلید او پی برد. وی بیخبر از توطئه حاكم فاسد كرمان ...