داستانهای: «پنجره ی باز» و «مزاحم»
در داستان پنجرهی باز می شنویم : «دیوید كه تازه از مطب روانپزشك به خانه آمده بود، به حرفهای او فكر می كرد. خواهرش به دیدار او آمد و از حال او پرسید. دیوید گفت قرار است به دهكده ی سَن ژِرمَن برود ...