مدینه در خواب بود و كسی جز «عمرو بن جموح» بیدار نبود. او شمع را برداشت و پنهانی به سوی عبادتگاه خود رفت....
او بتپرست بود و از یكتاپرستی پسرش بسیار ناراحت بود. بارها با بت دردِدل كرد و این موضوع را با او درمیان گذاشت. روزها میگذشت و بت هیچ واكنشی نشان نمیداد. عمرو كه حسابی تنها شده بود، به دنبال راه ...