در داستان كوه جواهر می شنویم كه : در روزگاران قدیم پسر جوانی به نام داور بود كه با مادرش زندگی می كرد. روزی داور تصمیم گرفت برای پیدا كردن كاری مناسب، به شهر برود.
فصل اول / كوه جواهر : او به خانه ی مرد ثروتمندی رفت و درخواست كار كرد. مرد گفت من از همین حالا تو را به خدمت می گیرم. دو روز گذشت، اما هیچ كاری نبود تا داور انجام دهد. روز سوم مرد به داور گفت كه ...