«تانابای» با اسب خود در راه دهكده «آئول»، به سوی قرارگاه دشت «گلسائو» میرفت. در گیرودار این مصیبت و غرق در تخیلات با غمی جانكاه از پیری اسبش كه روزی گل درخشان منطقه ایلخی آئول بود، گذشتههای دور و دوران میانسالیاش را به یاد میآورد.
«تانابای باكاسوف» از آهنگری دست كشید و آماده اداره «ایلخی بزرگ» شد. «تورگوی پیر»، پست خود را به او تحویل داد و تانابای سرمست از عشق رام كردن كره اسب زیبا، «گل ساری»، دنیای مشقت و كار را پذیرفت. ...