سهراب، استاد دانشگاه، بیش از 15 سال است كه از ایران رفته و در اسكاتلند زندگی میكند. حالا خواهرزادهی او (فرزانه) به او تلفن میزند و میگوید كه پدرش حال خوشی ندارد و میخواهد قبل از مرگ، پسرش را ببییند....
سهراب با شنیدن این پیغام، به سرعت به ایران میآید و فرزانه به استقبالش میرود تا او را به خانه ی پدری اش ببرد. البته این نقشه ای بیش نیست؛ برای اینكه آنها سهراب را به ایران بكشانند. طبق این نقشه ...