حسین ماجرا را اینگونه روایت میكند: «هوا سرد بود؛ من و علی روی پشتبام خانه منتظر استوار ایوبی بودیم...».
من تیروكمانی در دست داشتم و خودم را آماده میكردم تا در اولین لحظهای كه استوار را دیدم، تیر را به سمت او پرتاب كنم. شك نداشتم كه استوار ایوبی تقی را شهید كرده است. وقتی وارد كوچه شد، تیر را رها ...