ماجرا از زبان پسری به نام تیركش روایت می شود كه در كودكی مادر خود را از دست می دهد و پدرش همسر دیگری اختیار می كند. تیركش مجبور میشود كه سال ها با نامادری اش زندگی كند.
«مادر كه رفت انگار همه چیز سرد و بی روح شد و نامادری ام با من نامهربان بود، اما من هنوز منتظر بودم تا مادر برگردد. دوستانم مدام سربهسر من می گذاشتند و به خاطر وجود او مرا مسخره می كردند. یك روز ...