یادمه وقتی توتون چپق مادربزرگ تموم میشد، به من می گفت كه از خونه بیرون نرو، تو بوی توتون میدی. اما من توتون همراهم نداشتم و این موضوع همیشه منو متعجب میكرد.
... من كلی اصرار می كردم كه دست از سرم برداره، غافل از اینكه مادربزرگ منو دوست داشت و به این بهانه می خواست من بیشتر كنارش بمونم و منو در آغوش میگرفت. مادربزرگ می گفت كه من خیلی شبیه پدرم هستم ...