ماجرا را از زبان معلم روستا میشنویم: «شور و شوق زیادی برای دیدن ساختمون جدید مدرسه داشتم. یه مدرسه ی قشنگ وسط یه روستای سرسبز با بچه هایی كه برام خیلی ارزشمند بودن....»
... وقتی به مدرسه رسیدم، دیدم كه بچهها زودتر از من به اونجا اومدن و تا منو دیدن دور و برم جمع شدن. یاد روزی افتادم كه با كدخدا گشتی توی روستا زدیم تا بچه های اهالی رو ثبت نام كنیم. از كدخدا پرسیدم ...