مای هیل یتیم بود و در مغازه ی آقای كوكلن كار می كرد. آقای كوكلن به او گفته بود كه اگر خوب كار كنی، جانشین من میشوی...
مردم برای تعطیلات كریسمس به مغازه می آمدند و خرید می كردند و مای هیل بهخاطر تنهاییاش غصه میخورد. او خانهای نداشت، اما دلش میخواست با آخرین اتوبوسی كه میآید به زادگاهش برود. پس بقچهاش را آماده ...