مشتی و زبیده، در گورستانی كه پسر شهیدشان «رضا» در آن دفن شده است زندگی می كنند. مشتی راضی نمیشود كه آنجا را ترك كند و تصمیم گرفته است در گورستان زندگی كنند.
پیرمرد آنقدر با مردههای این گورستان نزدیك شده كه شبهای جمعه با آنها شبنشینی دارد. اما زبیده آرزوی زیارت حرم امام رضا (ع) را دارد و در یكی از شبها سر مزار پسرش میرود و درحالتی بین خواب و بیداری ...