در زمانهای قدیم، در شهری دور، برف بسیاری بارید. اهالی محله فقط سفیدی میدیدند، پس همه بامها را رُفتند و كوچهها پر از برف شد. چند نفر برفها را به بیابان میبردند، اما انگار نه انگار.
نجاری خوش سلیقه در آنجا بود كه تصمیم جالبی گرفت. گفت بیایید با این برفها یك شیر برفی بسازیم تا همه از زیباییاش لذت ببریم. مردم از این تصمیم استقبال كردند و قرار شد این شیر برفی را سر میدان شهر ...