در داستان زنگ تاریخ از زبان راوی می شنویم: كلاس پنج بودم؛ پنج قدیم. اون وقتها با امروز خیلی فرق داشت. كتاب تاریخ و جغرافیا پرمحتوا بود و پر از عكس و متن بود كه باید حفظ میكردیم و پرسش و پاسخش بسیار سخت بود.
اون روز تاریخ داشتیم و همه مشغول خوندن بودن. بالاخره زنگ زدن و به كلاس رفتیم. حالا نوبت اشكانیان بود كه اشك ما رو در بیارن. مدیر گفت همه به جز ششمیها به كلاسهاشون برن. ما كه حسابی ترسیده بودیم، ...