در داستان شاهزاده خانم دماغدراز میشنویم كه: در شهری پیرزنی با سه فرزندش به سختی زندگی میكردند. روزی پیرزن به فرزندانش گفت كه میخواهد قبل از مرگش گنج خانوادگیشان را به آنها نشان دهد.
او یك تیلهی شیشهای، یك فلوت و یك كت كهنه را از صندوقچه بیرون آورد. تیله را روی فرش غلتاند و از حركت آن، سكههایی ظاهر شد. در فلوت دمید و بلافاصله دستهای سرباز محافظ حاضر شدند و گفت كه با پوشیدن ...