در زمانهای دور دو دختر نوجوان با مادر خود در كلبهای نزدیك جنگل زندگی میكردند. آنها پدر نداشتند. دختر بزرگتر در همهی كارها به مادرش كمك می كرد، اما دختر كوچك درست برعكس او بود....
... دختر كوچك صبحها دیر بیدار میشد و كمكی نمیكرد. او مدام غر میزد و تنبلی میكرد. مادر از او ناراحت میشد، اما فایدهای نداشت. در یكی از روزهای بهار كه دختر بزرگتر برای آوردن آب به كنار چاه ...