پیرمردی به نام «ساموئل» در صبح یك روز سرد و بارانی، با لباسی تابستانی و كهنه، وارد دفتر كار ساموا میشود.
«ساموئل» كه دعوتنامهای از طرف آقای «ساموا» دارد، به امید اینكه شاید در این دفتر برای او شغلی مهیا شود، منتظر ساموا میماند. همزمان با ساموئل، پیرمرد دیگری هم به نام «سیمون» وارد این دفتر ...