«صابر» براثر اعتیاد همه چیز خود را از دست داده است. سوی چشمان دخترش «زینب»، هر روز كمتر میشود، ولی صابر برای بردن او به تهران و درمان وی پولی ندارد. «ثریا» همسرش هم از این وضع بسیار ناراحت است.
از سوی دیگر «اصغر» برادر «سلمان» كه صابر بعد از رفتن وی به جایش به كارخانه آمده است، از او میخواهد كه از آنجا برود تا سلمان دوباره سر كار خودش بازگردد. «رجب» و همسرش «نازی» از این كارخانه چوببری ...