من مأموریت داشتم كه از روی پل بگذرم. دهانه آن سوی پل را وارسی كنم وببینم كه دشمن تا كجاپیشروی كرده است.كارم كه تمام شد ازروی پل برگشتم.حالادیگر گاریها آنقدر زیادنبودند و چندتایی آدم مانده بودند كه پیاده میگذشتند. اما پیرمرد هنوز آنجابود.
با سپاس از سایت فرهنگی هنری چوك، كه مجموعه ای برگزیده از ترجمه های مترجمان را در اختیار ما قرار دادند. شما می توانید داستانهایی از: «جولیان»: نویسنده «خوان خوزه هرناندز»؛ مترجم «مرتضی محمودی» ...