سه پیرمرد كه در جوانی از سربازی فرار كردهاند، پس از سالها تصمیم میگیرند كه به خدمت مقدس سربازی بروند.
سه دوست پا به سن گذاشته به نامهای «جمشید»، «طیب» و «صدیق» در بازار چلوكبابی دارند و هر سه كنار هم كار میكنند. یك روز جمشید به دوستانش خبر میدهد كه میخواهد به خواستگاری خانمی به نام «بلقیس» برود ...