«جلال» پس از فوت همسرش تنها شده است. رضا كه پزشك است، به دیدار جلال میآید و متوجه میشود كه او افسرده شده است. رضا به فرزندان جلال پیشنهاد میدهد كه بهتر است پدرشان دوباره ازدواج كند، اما فرزندانش مخالفاند.
«جلال» كه شصت سال دارد، از وقتی همسرش فوت كرده، بیحوصله و حواسپرت شده است. فرزندانش سعی دارند كه او را از تنهایی دربیاورند و اطرافش را حسابی شلوغ كنند، اما جلال حالوحوصله ندارد، حتی دیگر ...