این داستان خودزندگینامهی «ماكسیم گوركی» است؛ از وقتی كه پادوی فروشگاه كفاشی بود؛ تا زمانی كه تصمیم گرفت برای آخرینبار بخت خود را بیازماید و برای تحصیل در یك مدرسه معمولی به كازان رفت؛ اما او را بهسبب فقر مادی نپذیرفتند.
«آلكسی» پسری نوجوان است كه با كاركردن در جاهای مختلف، دیدگاههای تازهای را در زندگی به دست آورده است. در بیشتر جاهایی كه او كار میكرد، او را یك نقال و شاعر میدانستند و از او میخواستند برایشان ...