داستان دربارهی دختری به نام «بافیه» است كه باوجودِ مخالفتهای همسرش، تصمیم میگیرد برای دفاع از سرزمینش، به جنگ با داعش برود. او به سركردگیِ گروهی خودجوش به شهر حمص میرود و در این مسیر اتفاقاتی برایش میافتد.
مادر جمیل به كارهای عروسش «بافیه» برای عقب انداختن جشن عروسی شك كرد و از جمیل خواست تا از حقیقتِ ماجرا سردربیاورد. جمیل به خانهی بافیه رفت و در آنجا متوجّه رفتار مشكوك او شد و سرانجام بافیه گفت ...