دو همكار و دوست به نامهای «آركادی ایوانویچ» و «واسیا شومكوف» در طبقه چهارم یك ساختمان با هم زندگی میكنند. شغل یكی از آنها رونوشتنویسی بود. او كه از مدتها قبل عاشق دختری بوده است، بالاخره ماجرای این عشق را با دوستش در میان میگذارد....
شب سال نو ساعت از 5 گذشته بود كه واسیا با لباس رسمی و تر و تمیز به خانه آمد. آركادی به شوخی یقهاش را گرفت و از او پرسید كه كجا بوده است. واسیا اعتراف كرد كه به نزد دختر و خانوادهاش رفته و حالا ...