پسر جوانی به نام «قنبر» كه دلش میخواهد او را امید صدا كنند، بهطور اتفاقی با مردی به نام اقبالی آشنا میشود. اقبالی ادعا میكند به تازگی از خارج برگشته و به قنبر پیشنهاد میدهد مدیرعامل شركتش شود. اما این شركت مرموز است و در ادامه ...
قنبر، تك فرزندِ پدر و مادری است كه او را بسیار دوست دارند. آنها برای به دنیا آمدن قنبر نذر و نیاز فراوانی كردهاند و هرسال در ماه رمضان نذری میدهند. اما قنبر كه به تازگی مدیرعامل شركت آقای اقبالی ...