«قنبر» با صحنهسازی «اقبالی»، به جرم قتل، دستگیر میشود و پدرش، با شنیدن این خبر، از دنیا میرود. قنبر بر سر مزار پدر، از دست پلیس فرار میكند؛ در این راه با مردی به نام ناصر آشنا میشود...
«قنبر حیدرزاده» به پیشنهاد اسد اقبالی، مدتها بیهیچ تخصصی، مدیرعامل شركت او شده بود. او یك شب برای برداشتن كلید خانهاش به شركت بازمیگردد و با ضربهای به سرش بیهوش می شود. زمانی كه به هوش می آید، ...