«اسد» و «نصرت» شاگرد قهوهخانهی «باباعلی» در جادهی كرج هستند. نصرت دور از چشم باباعلی، كارهایی انجام میدهد كه باعث خشم و عصبانیت او میشود. اما اسد، برخلاف نصرت، جوانی سربهراه و مؤمن است.
اسد قصد دارد با «لاله»، دختر قهوهچی، ازدواج كند. از طرفی تنها پسر قهوهچی كه در قم طلبه است، در جنبش اعتراض علما به فعالیتهای شاه، با آنها همراه میشود و در حملهی مأموران شاه به فیضیه گلوله ...