سلیمان پیرمردی است كه باوجود سن بالای خود و كسالت همسرش، ریحانه، همراه او ، خود را مهیای سفر زیارت خانه ی خدا می كند. نعمان، برادر همسر او، سعی میكند آنها را از این سفر منصرف كند، اما سلیمان و ریحانه مصمم راهی میشوند...
در میان كاروانیان پسر شیرینعقلی به نام اسد هست كه ابراز میدارد سلیمان مرد متمولی است و از اینرو او را «خواجه» خطاب می كند. درطول سفر سلیمان او را از این گفته بازمیدارد، اما گویی این سفر آغاز ...