پیرزن و پیرمردی تصمیم میگیرند چهلمین سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند. مرد برای هدیهی همسرش چند بلیت خیریه تهیه میكند.
پیرمرد میگوید كه اول نیت كرده و بعد بلیتها را برای همسرش خریده است تا شاید در قرعهكشی برنده شوند. یك روز ملوك، همسر پیرمرد، مشغول شستن ظرفها در حیاط است كه همسرش با خوشحالی به خانه میآید و میگوید ...