«ماكسیم» همیشه متعلق به «ربهكا» بود. ربهكا هنوز برایش زنده بود. رایحه حضورش را احساس میكرد. ربهكا تا ابد خانم وینتر بود و من بیهوده به عمارت آمده بودم. مثل دیوانهها در خانهی زنی غریبه زندگی میكردم. ربهكا، ربهكا، ربهكا ....
دربارهی كتاب: رمان «ربهكا» دربارهی زندگی دختر جوانی است كه به همراه ارباب خود زندگی میكند. او در یك سفر با مردی میانسال آشنا میشود و پس از مدت كوتاهی با او ازدواج میكند. دختر پس از ورود ...