انگار گرهی موهام از روی لجبازی توی هم میرفتن. بعضی وقتها مجبور میشدم گرهها رو قیچی كنم. ولی نمیدونستم گرهی كور و محكم رابطهی تو با بقیه رو چطوری باز كنم؟ حالا فهمیدم اگه آدمها سكوت كنن و حرفی نزنن، نمیفهمن راهشون درسته یا غلط.
دربارهی كتاب: «سوزی» دختر كنجكاوی است كه بهتازگی دوست صمیمیاش را از دست داده است. او باور نمیكند دوستش كه شناگر ماهری هم بود، توی دریا غرق شده باشد؛ فرضیهای در ذهنش شكل میگیرد. دربارهی فرضیهاش ...