اسكروج، تاجر خسیس و طماع، درپی بیتوجهیهایش به اطرافیان و اتفاقات دور و برش، با روح ژاكوب مارلی، شریكش، مواجه میشود كه به سراغش میآید....
مارلی از عذاب بسیاری كه در آن دنیا میكشد با اسكروج می گوید و به او سخت هشدار میدهد، اما اسكروج ناباورانه و سنگدلانه به عذابهای وی در آن دنیا توجهی نمیكند. او همچنان به روش دنیاپرستیاش ادامه ...