«مارچلو» دوران كودكی متناقضی را از سر میگذراند كه در نخستین سالهای جوانی به پارادوكسی عظیم در شخصیت او میانجامد؛ اهمیت عادی و معمولیبودن؛ شبیه دیگران بودن. او میپندارد بهسبب تجربههایی كه در كودكی از سر گذرانده، یك فرد عادی نیست.
«مارچلو» وقتی كه كودك بود، همچون كلاغی مجذوب اشیاء میشد. این شاید به آن علت بود كه پدر و مادرش بیشتر از روی بیتوجهی هرگز نخواسته بودند تا غریزهی مالكیت او را ارضا كنند. شاید هم بهسبب انگیزههایی ...