«كرامت نبیزاده» افسر پادگان گارد در تهران است. «رحمت»، برادر كرامت، مدّتی است كه گم شده است. «سوان كیوان» به اصرار دخترداییاش «ماهرخ» با او در پادگان قرار ملاقات می گذارد تا دربارهی برادرش از او بپرسد.
«حاجاكبر شكرریز» خاطرات تابستان سال 1332 را نقل میكند. مصدّق (نخستوزیر وقت) از حكومت بركنار شده است. حاج اكبر از روزهای كودتا و اوباشی میگوید كه راه را بر مردم میبستند. او و دوستش «رحمت» ...