«چزیرا»، زنی بیوه، با دختر 13سالهی خود، رزتا، زندگی میكند. با شدّتگرفتن بمباران شهر رم از سوی متفقین، چزیرا تصمیم میگیرد كه خواربارفروشی كوچك خود را رها كند و همراه دخترش به یك منطقهی امن بروند.
چزیرا بهعلّت ترس و وحشتی كه دخترش روزتا از بمباران شهر رم دارد، با قطار عازم شهر «فوندی» میشوند تا از آنجا به یك منطقهی امن بروند. در فوندی، بعد از پشت سر گذاشتن چندین ماجرا، شخصی به نام «توماسینو» ...