داستان از جرّ و بحث مادری پیر و دلشكسته با فرزند برومند، جوان و قویبنیهاش آغاز میشود. آنجایی كه مادر بر سلیم خرده میگیرد كه كسبوكار را رها كرده و چون دختران دمِبخت كنج خانه نشسته است.
سلیم درپیِ هیچ كسبوكاری نمیرود و مادرش از او بهشدّت گله دارد. او از افكار بلندش برای مادر میگوید. سلیم سودای رهبری بر طرّاران را در سر میپروراند؛ امّا ... «نورالدین، سدیدالدّین محمّد عوفی» ...